کد مطلب:28102 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:131

شورش بر عثمان












عثمان بن عفّان از شورایی كه عمر بن خطّاب تعیین می كند، سر بر می آورَد و بر اریكه حكومت تكیه می زند. او از همان آغاز، خلافت خود را بر خلاف سیره پیامبرصلی الله علیه وآله استوار می كند.[1] رفتار او، چه در تعامل با مردم و اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله و چه در برخورد با احكام الهی، به گونه ای است كه مردمان، زبان به اعتراض می گشایند و او را به رویارویی با سنّت نبوی و شكستن حریم دینْ متّهم می كنند؛ ولی او كه سخت تحت تأثیر اطرافیان زشت اندیش و كج رفتارش است، هرگز خطر را جدّی نمی گیرد و به اعتراض ها و انتقادها وقعی نمی نهد.[2].

عثمان به سال 33 هجری، گروهی از صالحان و بزرگان كوفه را كه برخی از اصحاب پیامبر خدا نیز در میان آنان اند، تبعید می كند.[3] مدّتی پس از این جریان، به سال 34 هجری، كوفیانْ شورش می كنند و خواستار عزل سعید بن عاص (والی كوفه ) می شوند.

عثمان، بِدان اعتراض توجّه نمی كند؛ امّا كوفیان با پافشاری بر خواسته خویش، با مقاومت، از ورود سعید بن عاص به كوفه جلوگیری می كنند. بالاخره عثمان بر اثر مقاومت كوفیان، سعید را - كه از نزدیكانش است - عزل می كند و ابو موسی را كه مورد قبول كوفیان است، به اِمارت آن دیار می گمارد.

در همین سال، صحابیان پیامبر خدا به یكدیگر نامه می نویسند و ضمن انتقاد از رفتار ناهنجار خلیفه، انقلاب بر ضدّ عثمان را پی می نهند و در نامه آنان به سربازان و مجاهدان، چنین می آید كه:«... اگر خواستار جهادید، نزد ما بیایید».

امیر مؤمنان علیه السلام اعتراض های صحابیان را به عثمان می رسانَد و او را با لحنی آرام پند می دهد، شاید كه او به خود آید و شیوه حكومتداری را دگرگون سازد و بر صراط حقْ استوار آید؛ امّا او در سخنرانی بسیار تندی، تمامی معترضان را مورد عتاب قرار داده، آنان را تهدید می كند.

طلحه و برخی دیگر از اصحاب پیامبر خدا به مصر (و آبادی هایی دیگر از جامعه اسلامی ) نامه می نویسند و آنان را به قیام بر ضدّ عثمان فرا می خوانند.

در پی این فراخوانی ها و آن همه ناهنجاری و نیز بی توجّهی خلیفه به اعتراض ها و انتقادها، گروه های گوناگونی از مصر، كوفه و بصره به مدینه می آیند و همراه با صحابیان پیامبرصلی الله علیه وآله عثمان را محاصره می كنند و به جِد از او می خواهند كه حكومت را رها كند.

در این خیزش، عایشه، طلحة بن عبید اللَّه و عمرو بن عاص از جمله كسانی هستند كه در تشدید قیام بر ضدّ عثمان، نقش اساسی دارند. در این هنگامه است كه عایشه می گوید:

این پیر خِرِفت را بكشید. خدا او را بكشد!

این سخن، زبان به زبان می گردد و پس از آن نیز شهره آفاق می شود.

گویا اكنون است كه خلیفه از خواب سنگینی كه اطرافیانش بر او تحمیل كرده اند، بیدار می شود و خطر را جدّی می یابد. از این رو از امام علیه السلام می خواهد كه انقلابیون را از اهدافشان باز دارد و در مقابل، متعهّد می شود كه شیوه حكومتداری را دگرگون سازد و بر اساس خواست آنان رفتار كند.

امام علیه السلام با انقلابیون سخن می گوید و آنان را به پایان دادن محاصره عثمان، متقاعد می سازد. در مقابل، عثمان، وعده می دهد كه خواست هایِ آنان را بر آورَد و شیوه ای را كه تا كنون عمل می كرده، ادامه ندهد و بر اساس كتاب خدا و سنّت پیامبر خدا عمل كند و....

عثمان، خطابه ای ایراد می كند و در خطابه خود، به صراحت از رفتار گذشته خود توبه كرده، در برابر دیدگان انبوه مسلمان می گوید:

به خاطر آنچه كرده ام، از خدا آمرزش می طلبم و به سوی او باز می گردم.

سپس از سَرِ ندامت و در نهایت واماندگی می گوید:

به خدا سوگند، اگر حقْ تعالی مرا «بَرده» خواهد، چون برده رفتار می كنم و مانند بردگان، فروتنی می ورزم و همچون برده ای می شوم....

محاصره پایان می یابد. مصریان با حاكم جدید خود، محمّد بن ابی بكر، راهی مصر می شوند. مسلمانان دیگر نیز آهنگ بازگشت دارند و آنان كه در مدینه اند، آهنگ خانه ها و زندگی عادی و...؛ امّا افسوس كه این توبه چندان دوام نمی آورَد و نزدیكان خلیفه و امویانِ زشت اندیش و زشت كردار، بویژه مروان، او را از تصمیم خود باز می گردانند و با جَوسازی و صحنه گَردانی، چنان عرصه را بر او تنگ می كنند كه هنوز انقلابیون به آبادی های خود نرسیده، تمام وعده های خویش را زیر پای می نهد.

این دگرگونی خلیفه به قدری زشت است كه نائله، همسر عثمان، فریاد می زند:

به خدا سوگند، آنان (مشاوران عثمان )، او را به كشتن می دهند و به گناهش وا می دارند. او سخنی گفته است و سزا نیست كه از آن، دست كشد.

مصریان كه پس از وعده عثمان، راهیِ مصرند، متوجّه می شوند كه غلام عثمان، راهی مصر است. به او شك برده، او را متوقّف می سازند. معلوم می شود كه او پیك خلیفه به مصر است. چون او را وارسی می كنند، حكم خلیفه را به حاكم آن دیار، عبد اللَّه بن ابی سرح، می یابند كه در آن، دستور قتل گروهی از انقلابیون صادر شده است.

نامه به خطّ كاتب خلیفه است و با مهر خلیفه پایان یافته است. انقلابیون باز می گردند و بار دیگر، خلیفه را محاصره می كنند. دیگر نه سخن واسطه، كار را پیش می بَرد و نه توبه پذیرفتنی می نماید.

این بار، عثمان به معاویه روی می آورد و از او می خواهد كه به گونه ای وی را نجات دهد؛ امّا معاویه كه تشنه قدرت است و بهترین فرصتِ پَرش به سكّوی قدرت را فراهم می بیند، به یاری او نمی شتابد تا با كشته شدن عثمان و بهانه ساختن خونخواهی اش، به خلافتْ دست یابد.

محاصره خلیفه چهل روزْ طول می كشد. او در این مدّت، دو بار از علی علیه السلام می خواهد كه از مدینه بیرون برود. امام علیه السلام نیز چنین می كند و هر بار به درخواست خود خلیفه، باز می گردد.

در این محاصره، صحابیان بزرگ پیامبرصلی الله علیه وآله نیز انقلابیون را یاری می رسانند و كسانی بس اندك اند كه یا با عثمان موافق اند و یا آشكارا با او مخالفت نمی كنند.

بدین سان، عثمان در روز 18 ذی حجّه سال 35 هجری، با نفوذ انقلابیون به خانه اش، پس از آن كه یكی از آنان با شمشیر مروان كشته می شود، به قتل می رسد.

تفصیل این اجمال و اسناد تاریخی آن را در ابواب آینده، ملاحظه خواهید كرد.









  1. ر.ك:ص 188 (عفو قاتل هرمزان و دختر ابو لؤلؤ).
  2. ر. ك:ص220 (تبعید گروهی از صالحان امّت).
  3. ر. ك:ص220 تبعید گروهی از صالحان امّت).